خاطره(محمد باقر)
تابستونه ومامانم گیر داده ک محمد باقر موهاتو کوتاه کنی ولی من قبول نمیکنم چون بهت اصلا نمیاد اون مدلیم ک من دوست دارمو بابا میبرت ارایشگاه درس نمیکنه چن روز پیش اومدی پیشم گقتی خواهری میخوا م موهام مث علی کریمی بلند کنم الهی من دورت بگردم ک انقد ب اینجور چیزا توجه میکنی !!!!! گفتممم چن تا از خاطره هاتو بنویسم یادم نره 1 : ی بار مامان برات شلوار راحتی گرفته اونم ابی منم مدرسه بودم ساعت 5 ک اومدم مامان گفت باهات صحبت کنم چون وقتی شلوارو دیدی شروع کردی گریه کردن بعدم گفتی نمی پوشمش منم ک کلی ذوق کردم مامانم ک داغ کرده بود منم بهت گفتم ابی اس تق لال کدر بد رنگ بعد ازکلی حرف زدن راضیت کردم ............الان دیگه با این مسئله کنار...
نویسنده :
khahary
1:12